[author_section]
در بخشی از کتاب آمده است:
داد و فریادهایمان توی حجم صدای تیر و ترکش و خمپاره گم بود. فائز طوریکه نگاهش را از من بدزدد صداها را بهانه کرد، نیمتنـهاش را چرخاند و از پشت همان دیواری کـه در پناهش بودیم به انتهای میدان سرک کشید. کوتاه نیامدم و بلندتر داد زدم: «گُفتم بگیرش که بیغیرت نشی…» نگاه درماندهاش از من گذشت و به آسمان افتاد که پر از اشک بود. از عمق وجودش داد زد.
– طاهااااا…
آنقدر از حرفش عصبی بودم که هیچچیز برایم مهم نبود. نه طاها، نه موقعیتی که گرفتارش بودیم، نه اسارت، نه هیچچیز دیگر. چشم از صورتش برنداشتم و دستم را به سمت جیب پیراهنش بردم. انگشتر را داخل جیبش انداختم و کف دست زخمی و خونیام را کوباندم به سینهاش.
– خِلاص… همه چی تِمااام… دیگه بیغیرت نمیشی
– خیالتِ مردۀ ئی جنازه با زنده تو واس مُو فرق داره؟
– خیالتِ اوئی که واسه آوردن ئی جنازه خودشو به آب و آتیش زد انگشترِ طلا به دست ئی دختر کرده بود؟…..
نویسنده |
ملیحه ذوالفقاریان |
---|---|
نوبت چاپ |
نخست |
قطع |
رقعی |
تعداد صفحه |
276 |
سال چاپ |
1401 |
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ناپیدا” لغو پاسخ
100,000 تومان
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.