کتاب زیر سایۀ آفتاب

ماجرای «زیر سایۀ آفتاب» مربوط به اواخر دهه سی است. ذبیح پسرکی نه ساله است که زبانی برای حرف زدن ندارد. او یتیم است و با مادرش که برای دیگران رختشویی می‌کند زندگی سختی را می‌گذراند. ذبیح با وساطت صاحبخانه‌شان در دکان آهنگری نزدیک سبزه میدان مشغول به کار می‌شود. قادر شاگرد دیگر مغازه که از ذبیح چند سالی بزرگتر است به او زور می‌گوید و انعام او را با قلدری می‌گیرد. ذبیح از او و از همه آدم‌های دیگر می‌ترسد. در همین دوران با مردی به نام حاج محمدحسن که در سبزه میدان مغازه کبابی دارد آشنا می‌شود و این آشنایی زندگی او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد…